قصه ی عاشقانه



























vesalmanochehri.loxblog.com

عاشقانه

سلام میخوام براتون یه قصه عاشقانه بگم .قصه ای که پر از عشقه،مهربونیه،دوستیه داستان ما اینجوری شروع میشه :

 

یکی بود یکی نبود تو این دنیا که با عشق زیباتر میشه یه عاشق و یه معشوق بودن که خیلی هم دیگه رو دوست داشتن وحتی حاضر بودن واسه هم جونشونو فدا کنن.ولی دست روزگار  روی خوش بهشون نشون نداد و یکی از اونا ناپدید میشه ودیگری اینطور واسش میخونه:

همه میگن که تو رفتی،همه میگن که تو نیستی،همه میگن که دوباره دله تنگمو شکستی، دروغه، دوروغه

چطوری دلت میومد منو اینجوری ببینی،با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی، همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه،دروغه

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم،همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا می مونم.

بی تو واسمت عزیزم اینجا خیلی سوتو کوره ولی خوب عیبی نداره دله من خیلی صبوره،صبوره

همه میگن که تو نیستی،همه میگن که تو مردی،همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی دروغه، دروغه،دروغه،دروغه

 و عاشق اینگونه میگه:

جونم به نگاهش جون گرفته بود،یه روز که نمیدیدمش مثله قناری تو قفس پر پر می زدم، خودمو می زدم به در ودیوار،صدام جون گرفته بود،ترانه هام یه خونی توش دویده بود. هر روز که پیش می رفت دلم بیشتر فرمان میداد که باید یه کاری کنم.رفتم که کار رو یه سره کنم باهاش یه قرار بزارم واسه همه عمر.

این حرفه دله یه عاشقی بود که نتونست حرفشو رو در روی معشوقش بگه چون دیگه اون تو این دنیا نبود .بارشو بسته بود که به سفر آخرت بره و عاشق حرفشو بر سر مزار پاکه معشوقش بیان کرد .ولی چه فایده که اون دیگه تو این دنیا نبود.

اینگونه عاشق و معشوقه قصه ما از هم جدا شدند.چه سرنوشت غم انگیزی داشتن.

پایان

"امیدوارم عشقهای واقعی همیشه ابدی بمونه وهیچ وقت شکسته نشه"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 26 بهمن 1389برچسب:,ساعت 18:25 توسط vesal|


آخرين مطالب


 Design By : Pichak